دکتر کوروش معدلی: فردی را در نظر بگیرید که در کودکی در کنار مادر و پدرش بوده و از امنیت کامل هم برخوردار بوده و هیچ اتفاقی برایش نمیافتاده است؛ ولی فرض کنید در روزی که قرار است برود و در مغازه عمویاش کار کند به زمین میخورد و زانویاش زخمی میشود. در اینجا رفتن به سرِ کار، امنیت این کودک را به خطر انداخته است. مسائل دیگری هم ممکن است اتفاق افتاده باشند؛ مثلا اخلاق عمویاش خوب نبوده یا مجبور شده است چندین ساعت گرسنگی بکشد و کسی به او توجه نمیکرده و هزار و یک عامل منفی دیگر. اینجا تصویر بدی از فعالیت و کار در ذهن کودک شکل میگیرد و به خاطر داشتن این تجربیات به این نتیجه میرسد که ماندن در خانه بهتر از فعالیت در خارح از خانه است.
در جاهایی ما با آموزشهای غلط مواجه هستیم. برای مثال مادری به فرزندش تاکید میکند که غروب نباید در کوچه باشد و باید حتما به خونه بیاید؛ چون امکان دارد او را بدزدند و به او میگوید سعی کند هرطور شده ساعت ۵-۶ خانه بیاید و بعد، کمکم این فرد یاد میگیرد هرطور که شده ساعت ۵-۶ عصر خانه باشد. چون فکر میکند با بودن در خانه امنیت او حفظ است و خبری از بچه دزد و… نیست. این بچه وقتی بزرگ میشود و به سرِ کار میرود، مقاومتی از طرف ضمیر ناخوداگاهاش ایجاد میشود و این ضمیر ناخودآگاه، پالسهایی را به این فرد میفرستد که در قالب احساسات مخربی مثل پرخاشگری، عصبانیت، دلخوری، نارضایتی از شغل و… بروز پیدا میکند. تا در نهایت، ضمیر ناخوداگاه، فرد را مجبور میکند که در خانه بماند. مواردی از این دست، آموزشهایی هستند که ممکن است به صورت غلط در یک فرد شکل گرفته باشند؛ یا اینکه مخصوص زمانی خاصی بوده و با اقتضائات آن سن، مطابقت و هماهنگی داشته است؛ ولی با زمان و دوره دیگری جور نیست… بودن در خانه برای بچهای که در کوچه فوتبال بازی میکرده؛ برای آن زمان او خوب و مناسب بوده است؛ ولی برای زمانها و دورههای دیگر، باعث عقب افتادن او از کار و زندگی میشود.
اینجا انالپی ابزارهایی دارد که شاید در قالب نوشتار نگنجند؛ ولی در عمل، کاربرد فراوانی دارند. به طور مثال با ابزارهایی مثل سابمدالیته یا فراتر از واقعیت میتوانیم این نوع تجربیات را تغییر دهیم تا شخص، یک تصویر زیبا از رفتن به سرِ کار داشته باشد و اگر احیانا تجربه تلخی از رفتن به سرکار دارد، میتوانیم با روشهایی مثل آنکراژ، این خاطره غلط را از ذهن فرد پاک کنیم تا فرد بتواند به رفتن سرِ کار ترغیب شود.
موارد دیگری هم در این میان وجود دارند. مثلا گاهی در یافتن منابع مالی، استراتژی درستی را به کار نمیبریم. استراتژی از لحظهایست که تصمیم میگیریم به دنبال هدفی برویم تا لحظهای که به هدف میرسیم یا آن را رها میکینم و بنابر دلایلی خاص که در مقالات بعدی راجع به آن صحبت خواهیم کرد؛ گاهی اوقات استراتژی غلطی را برمیگزینیم. انالپی، راه و روش و استراتژی درست را به علاقهمندان نشان میدهد تا بتوانیم در انتخاب راه و هدف، درست عمل کنیم.
در موارد دیگر هم چنین وضعیتی وجود دارد. یعنی قدم اول را برداشتهایم و تصمیممان را گرفتهایم؛ اما اصلا نمیدانیم باید از کجا شروع کنیم. یا اصلا نمیدانیم در جامعه چطور باید حضور داشته باشیم و چه کاری را باید انجام دهیم. آیا هدف این است که یک شغل ساده داشته باشیم یا صاحب کارخانه شویم و به اهداف مالی بزرگ دست یابیم؟ این موضوع به سیستم هدفسازی برمیگردد و اینکه چطور باید سیستم هدفسازی را پیاده کنیم؟ مهمترین بخش این است که فرد به طور مشخص اعلام کند دنبال چه چیزیست. گاهی اوقات برداشتی که مردم از موفقیت مالی دارند، پولداریست و از نظرشان اگر فردی پولدار باشد یعنی آدم موفقیست و در واقع، ترجمه پولداری در ضمیر ناخودآگاه فرد به اینصورت درمیآید که شما تودهای از پول داشته باشید. معانی بسیاری از کلمات، در کودکی شکل میگیرد. یک کودک وقتی برای اولین بار با پولداری آشنا میشود که میبیند پدرش یک توده پول را به منزل آورده و در حال شمارش آن است. حالا ممکن است این اسکناسها مربوط به فروش اتومبیل پدر باشد. وقتی این تعداد پول را پدر به خانه آورده و آن را میشمارد، یک بچه ۴ ساله تنها برداشتی که دارد فکر میکند پدرش چقدر پول دارد و شروع به مقایسه میکند بین پولی که پدر در حال شمارش آن است و مقدار پولی که مادرش در کیف دارد و پولی که خودش در قلک دارد. این نسبتها را که در نظر میگیرد؛ کلمه پولداری را در ذهناش شکل میدهد. حالا کل این تعداد اسکناس ممکن است امروزه ۱۰ میلیون تومان باشد. اگر فرد در هدفسازی به معانی پولداری توجه نکند، هیچوقت به موفقیت مالی مورد نظرش نمیرسد. باید معنی پولداری برای فرد، کاملا روشن شود. ضمیر ناخوداگاه به عنوان یک تولیدکننده و مدیر، تمام رفتارهای ما را در دست دارد. از زمانی که حس شنوایی در جنین به وجود میآید، ضمیرناخودآگاه با توجه به اطلاعاتی که از محیط میگیرد، شروع به تولید رفتار میکند.
این ضمیر ناخودآگاه معانی و تجربیات را طبقهبندی و تولید رفتار میکند تا فرد بتواند به زندگیاش ادامه دهد. معانی پولداری، موفقیت مالی یا حتی موانع رسیدن به پولداری در ضمیر ناخوداگاه است و ما نمیتوانیم مستقیم به آن دسترسی داشته باشیم. باید فرد در شرایط خاصی قرار گرفته باشد تا بررسی شود که در ضمیرناخودآگاه فرد کدام معانی اشتباه شکل گرفته و آن را تصحیح کنیم و معانی جدیدتری به آن ببخشیم. پس وقتی یک نفر راجع به پولداری حرف میزند نباید به زبان این فرد نگاه کرد؛ بلکه باید دید پولداری در ضمیر ناخودآگاه او چه معنایی دارد. در خیلی از موارد، وقتی صحبت از موفقیت مالی میشود و من سر این موضوع با مراجعین صحبت میکنم متوجه میشوم که پولداری را در داشتن یک ماشین لوکس و یکدست کت و شلوار مارکدار میبینند. وقتی موفقیت مالی به این صورت معنی شده است، نهایت کاری که فرد میتواند انجام دهد این است که ماشین لوکس و کت و شلوار بخرد و زیر بار قسط و… برود و برایاش اصلا مهم نیست که در پشت این خواسته ممکن است بدهکاری ایجاد شود و در واقع عواقبی را که در پشت این خواسته در جریان است، نادیده میگیرد و نمیداند که آیا این موضوع، یک سرمایهگذاری مفید در جهت موفقیت مالیست یا یک هزینه اضافی به شمار میرود.
خیلی از ما گاهی اوقات با خرید یکسری موارد، در حال بالا بردن هزینههای زندگی خود هستیم. وقتی هزینههای زندگی بالا برود و منابع مالی ثابت باشند، نشان میدهد که در حال فقیرشدن هستیم. کسی که ماشین لوکس ۲۰۰ میلیونی میخرد و منابع مالی ثابت دارد؛ در واقع ۲۰۰ میلیون تومان بدهکار شده است. روشی که انالپی در اینگونه موارد در پیش میگیرد به این صورت است که میآییم در وهله اول و دربخش هدفسازی تشخیص میدهیم چه موانعی وجود دارند و اگر لازم شد آنها را تصحیح میکنیم و در این مورد تکنیکی به نام گفتوگوی بین قسمتها میتواند بسیار ثمربخش باشد و علاوه بر این با استفاده از شکست متامدلهای فرد میتوانیم معانی اشتباه را در ذهن فرد تصحیح کنیم.
تمام اتفاقات زندگی ما که در طول زندگی رخ میدهند در ضمیر ناخودآگاه ما ثبت و ضبط میشود؛ چه در کودکی، چه در بزرگسالی، این یادگیریهای ما هستند که عملکرد مارا شکل میدهند. صرفا زندگی در یک خانواده متمول به معنای یادگیری راه و روش کسب و کار موفق نیست. چه بسا دشوارتر هم باشد. چون معمولا این افراد، کمتر از بقیه با واقعیتهای زندگی روبهرو هستند. افرادی داشتهایم که در یک خانواده متمول بزرگ شدهاند و ارث زیادی به آنها رسیده است؛ ولی توانایی حفظ این ارث را نداشتهاند. در واقع نه تنها توانایی توسعه آن را نداشتهاند که در حفظ آن هم ناتوان بودهاند. علتاش این است که قبلا یادگیری برای آنها صورت نگرفته است. بر این اساس، در نوشتار بعد وارد جزییات هدفسازی و ارتباطات و رفع موانع ذهنی خواهیم شد.
نقل از : مجله خلاقیت